باز محرم بیدگل آمد!
قابل توجه بدنسازان عزادار!
تنها دو هفته تا مسابقات محرم مانده!
قابل توجه بیدگل های خارج از شهر!
دلاتونو ببرم بیدگـــل! گوشت لوبیــــاب!
قابل توجه شهرکی های مایه دار!
اسلام هم اکنون به شما نیازمند است!
قابل توجه بیدگل های میگرن دار!
روحتون شاد و یادتون گرامی!
قابل توجه تمامی چتربازان بیدگلی!
یک ساعت قبل از مسابقه مکان رو پیامک کنید!
"اطلاعیه فوری ستاد محبوب گوشت لوبیاب خوران"
***در پی رویکردهای وبلاگ به این که نمیخوام همسوی دیگر وبلاگ ها و تکراری از آنها باشم این اطلاعیه رو زودتر گذاشتم.
|
|
بچه کجایی؟ بیدگل!؟ آران وبیدگل!؟
برداشت اول:
-بچه کجایی؟
بیدگل...آران وبیدگل
-کجا هست؟
نزدیک کاشان
-کجا!؟
استان اصفهان
-پس اول بگو بچه اصفهانی! خسیس موزی!
(حالت خشک زدگی)
---
برداشت دوم:
-بچه کجایی؟
آران وبیدگل
-هان.. همون که گلابش معروفه؟
(حالت تعجب نزدیک به جن زدگی)
---
برداشت سوم:
بچه کجایی؟
-آران و بیدگل
-(خنده با نیش تا بنا گوش باز) نفت سبکتون معروفه ها!
(سر پایین همراه خجالت)...
---
برداشت چهارم:
-بچه کجایی؟
-اطراف کاشان
-چقد این همشهریتون علی ضیا بوق هست!
-همشهری من نیست!
-تازه یه کمی هم بوقق بوقه!
-من بچه آرون بیدگلم.
-تازه یه خرده بوووق هم هست.
-من بچه آران بیدگلم.آران بیدگل خودش یه کشور جداست. مثل واتیکان! بعله!
-خب از اول بگو!
---
برداشت پنجم:
-بچه کجایی؟
بهم میخوره بچه کجا باشم؟
-بچه همینجا
چرا اونوخ!؟
-شکل حراستی هایی
پس چرا لهجه اینجایی ندارم؟
-(کمی فکر) پس حتما نفوذی! قیافه ات شبیه روس هاست. (با صدای بلند در حالی که یقه رو گرفته) عضو کدوم سازمانی؟ منافقین؟ کا گ ب !؟
-(در حالی که عرق از پیشانی می آید و لهجه از یاد رفته) کا گه به چچی؟
بیدگلیه ای!؟ ه زودتر میگفتی!
-(رها کردن نفسی که در سینه حبس شده بود)حالا چرا گفتی شکل اطلاعاتیام!؟
قیافت موزیه!
عید بیدگلی!
عوامل و وسایل صحنه:
یک جفت چشم و دل پاک!
یک وسیله نقلیه ترجیحا موتور(بالای ۱۲۰ سی سی)
یک باک پر بنزین آزاد(۴۰۰ یا ۷۰۰)
یک جفت خوب:
-طرز تهیه نوع اول(معروف به جوجه یا جوجو): فرد مناسب و ژل به مقدار لازم!
-طرز تهیه نوع دوم(معروف به قناری): یک گونی گچ و تهیه یک دوغ آب عالی!
یک شکم یک هفته تشنه و گشنه مانده!
بعد از مدتها سلام. بخش جدید بیدگل به زبان کاریکاتور به نام بخش سکانس های بیدگلی هست که چند ماهه به فکر راه اندازیش بودم ولی چون میخواستم تمام تغییرات رو یک جا انجام بدم منتظر موندم ..ولی خبری نشد! چند ماهه قراره نسخه جدید بلاگ اسکای راه اندازی بشه که دارای امکانات زیادی هست ولی زیادی کارشون طول کشیده. پس من خودم کم کم تغییرات لازم رو در موضوع بندی های وبلاگ ایجاد میکنم. این بخش جدید که چند ماه پیش به ذهنم رسید کاملا نوآورانه ست و توی هیچ وبلاگی مشاهده نکردید.
نوشته های این بخش به سه شکل ارائه خواهد شد...بصورت دیالوگ(گفت و گو) ، تجسم یک محیط و موقعیت و یا تلفیقی از این دو خواهد بود. درسته اسم این بخش سکانس های بیدگلی هست ولی اتنظار نداشته باشید یک نوشته ی کاملا سینمایی و سکانس گونه باشه. منتظر بخش های جدید و تغییرات جدید در این وبلاگ باشید.
خیر شهرکی بیدگل
خیر شهرکی بیدگل
در مورد تصویر حرفی دیگه ای نزنم بهتره پس به یک مسأله دیگه میپردازم...
از همین تریبون استفاده میکنم و از شهرداری بیدگل خواستارم فکری به حال کارکنان زحمتکش واحد مردان بی بی سی فارسی بیدگل که در کارخانه برق سابق مستقر هستند، بکنند. این کارنان زحمتکش و وظیفه شناس صبح زود وقتی همه خوابند به محل کار خود در جوار کانون بنی طبا میرند و تا شب وقتی همه(حتی آقا پلیسه) خوابند به کار خودشون ادامه میدن و اخبار مختلف رو به سراسر جهان مخابره میکنند.
این سالخوردگان زحمت کش در شرایط مختلف به محل کار خود که سی چهل متری با شهرداری بیدگل فاصله داره میرند و آفتاب سوزان و بادهای شدید(طیفو) رو تحمل میکنند.
از شهرداری محترم ناحیه دو(بیدگل) خواهشمندم میدانی که در نزدیکی محل کار این عزیزان هست رو کمی بزرگتر کنند و به جای شن،فضای سبز همراه با آلالچیق برای درماندن از باد و باران و امکانات رفاهی در شأن این عزیزان همچون تلویزیون(برای دیدن فیلم ها و کارتون های شاد و مفرح) رو ایجاد نمایند.
با تشکر- ستاد هواداران کارکنان بی بی سی فارسی واحد بیدگل(کارخانه برق سابق)
توضیح:
بیبیسی (به انگلیسی: Bidgol Broadcasting Corporation؛ بهصورت مخفف BBC؛ به معنی بنگاه سخنپراکنی بیدگل) قدیمیترین و بزرگترین بنگاه پخش خبر در سرتاسر جهان است و هیچ ربطی به بی بی سی بریتانیا ندارد و قدمتی بسیار بیشتر نسبت به بی بی سی بریتانیا دارد!
سلام.
بعد از مدتی برای تنوع و همچنین برای اینکه قالبی متفاوت نسبت به دیگر داشته باشم قالبی طراحی کردم و همچینین لازم به توضیحاتی راجع به عنوان وبلاگ و مطالب بود که باید در اینجا عرض کنم.
برخی میگویند چرا در عنوان وبلاگ فقط نام بیدگل هست.
برخی میگویند چرا در مطالب فقط نام بیدگل نوشته میشود.
ما در شهرستان آران و بیدگل زندگی میکنیم که بخش مرکزی آن شهر آران و بیدگل میباشد. شهری که سال های سال قبل از هم جدا بوده اند و بعد ها به هم متصل شده اند. از لحاظ فرهنگی و هم لهجه و (شاید بشه گفت حتی زبان)...ولی شباهت هایی را هم دارا هستند. سالهاست که این دو یک شهر هستند ولی هنوز هم تفاوت هایی دارند.
من نه قصد حمایت از جنبش (یا هر اسم دیگه که روش میذارند) اتحاد هستم و نه مخالف آن. اصلا این وبلاگ به این موضوع ربطی نداره.
تنها دلیلی که در مطالب بیدگل نوشته میشه اینه که این دو بخش دارای تفاوت ها و تشابهات بسیاری هستند و ممکن هست موضوعی که من به آن پرداخته باشم در آن طرف شهر وجود نداشته باشه (و یا برعکس).
------------
و اما راجع به قالب باید بگم که اونطور که میخواستم بشه نشد. میخواستم در عین سادگی جالب و متفاوت هم باشه.
در پایین هر پست قسمت اشتراک گذاری هست و از اونایی که در هر کدوم از شبکه های اجتماعی عضو هستند میخوام اگه به نظرشون هر کدوم از مطالب ارزش خواندن توسط افرادی دیگری در شبکه های اجتماعی هست، با کلیک بر روی آیکن هر کدوم از این شبکه های اجتماعی مطلب رو به اشتراک بگذارند.
توضیحی هم راجع به جمله ای در تصویر سربرگ نوشته شده بگم...هر نوع برداشت از این جمله بستگی طرز تفکر فرد راجع به وطن خود دارد...یکی به جای سه نقطه "بهشت" میذاره و یا یکی "آخر دنیا" میذاره و یا هر چیز دیگه...
البته بخاطر اینکه کار ساخت جعده قدیم کمی (*** سال) طول میکشه مردم همیشه در صحنه بیدگل در یک اقدام خودجوش قبرستان ها رو مکانی امن و تفریحی ساخته تا خانواده های عزیز ضمن خواندن فاتحه و غیبت و فیض مضاعف از دیدن شکل و قیافه های ترگل و ورگل همدیگه، از فضای سبز هم استفاده کنند و تفریحگاهی نو ساخته اند.
--
+عید فطر من شازه حسین بودم...ملت ساعت 2 شب قلیون اورده بودن سر مزار!!
+عید فطر شازده هادی ملت دو سینی پر از تخمه آفتابگردان(انجوجک) اوردن سر قبر!!
+وقتی بچه بودم یه دوستی داشتیم خیلی چاق بود...خیلی پنجشنبه ها رو دوست داشت...پنجشنبه ها میرفت بالای هر قبر می ایستاد و لبشو تکون میداد!...عصرش هم یه پاکت پر از شیرینی و شکلات...و چند تا میوه داشت!! تازگی دیدمش پیشرفت کرده و کارای دیگه هم میکنه اونجا!!
بیدگل به زبان کاریکاتور عنوان یکی از بخش های اصلی وبلاگ هست که چندی پیش اون رو درست کردم و بعدا به عنوان وبلاگ بدل شد. بخشی از وبلاگ که خواستم به شکلی نو و متفاوت از حرف های بقیه ی وبلاگ ها راجع به بیدگل باشه که به گونه ای حرف های خودم رو هم بزنم. در ابتدا چندان حرفه ای نبود ولی کم کم از مشکلاتش کاسته شد و هنوز هم مشکلاتی داره.
چند از تن از بازدیدکنندگان از این که پس ضمینه ای سیاه و فونتی غیر قابل خواندن بود گله داشتند. کم کم این مشکل بر طرف شد. دوباره کاریکاتورهای ابتدایی که پس ضمینه ای سیاه داشتند رو تصحیح کردم و دوباره آپلود کردم.
برای دیدن بقیه کاریکاتورها به ادامه مطلب برید و برای دیدن متنی که برای هر کاریکاتور نوشته شده به قسمت بیدگل به زبان کاریکاتور در موضوعات وبلاگ مراجعه کنید.
باز هم از همکاریتون در شرکت در نظرسنجی تشکر میکنم.
عزائیل بیدگل
عزائیل بیدگل
ادامه مطلب ...ازدواج آسان در بیدگل!
ازدواج آسان در بیدگل!
(البته یکی از دوستان میگفت وسائلی از جمله دستگاه سی دی و ماهواره هم لازمه)
بیدگل به زبان کاریکاتور
یک سال از ایجاد این وبلاگ گذشت. هفت شهریور سال 90 بود که این وبلاگ ایجاد شد. وبلاگی که در ابدا فقط برای گذاشتن عکس های متنوع و با کیفیت از این دیار ایجاد شد و چند باری هم اسمش تغییر کرد. بازخورد های بسیاری هم از افراد متفاوت در طول این یک سال داشت. هم مثبت هم منفی...
هنوز حرف برای گفتن زیاد دارم...
فعلا خلاصه اش میکنم و ازتون میخوام حتما در نظر سنجی های زیر شرکت کنید و اگه انتقاد یا پیشنهادی هم دارید خوشحال میشم از قسمت نظرات به من انتقال بدید.(اگر مخالف یا موافق ادامه کار وبلاگ هستید دلیلش رو در قسمت نظرات بگید،لطفا)
"بیدگل به زبان کاریکاتور"
+نیمی از کاریکاتورها که دارای پس زمینه ی سیاه بودند ترمیم شدند و بجای کاریکاتور های قدیمی گذاشته شدند.
شهرت صباحی بیدگلی بیشتر در رشته مرثیه سرائی خاصه، یافتن ماده تاریخهای مناسب و ممتاز است. در دیوان او، مقدار کثیری ماده تاریخ در هر موضوع و مطلبی دیده میشود.
مقبره این شاعر دوران زندیه در بیدگل قرار دارد و توسط هیئت امنای مردمی بازسازی و با گنبدی که یادآور معماری دوران زندیه است توسط مهندس مجید ستاری طراحی شده است. آقای رمضانعلی حیرانی یکی از کوشندگان اصلی در راه بازسازی مقبره می باشد.
قول و غول خرافه در بیدگل
قول و غول خرافه در بیدگل
قول (Govl) در زبان مردم بیدگل به موجودی گفته میشود که شبیه مارمولک است و پوستی ضخیم با خال های تیره دارد و معمولا در جای کثیف و مرطوب زندگی میکند. مردم قدیم بیدگل بر این عقیده بوده اند اگر قول دندان کسی را ببیند عمرش کوتاه میشود و حتی برای دفع بلای این اتفاق خرافه دیگری را درست کرده اند و بر این عقیده بودند که اگر قول به جای دندان،موهای فرد را ببیند عمرش افزایش میابد!++چند ماه قبل شروع به جمع آوری این خرافات کردم و در دو پست تعدادی از این خرافات که مردم بیدگل به آن اعتقاد دارند رو گذاشتم. تعداد این خرافات آن چنان زیاد بود که دیگه حوصله تایپ کردنشون رو نداشتم. شاید بعد ها دوباره این خرافات رو گذاشتم!
اولین بیدگلی که به اروپا رفت
با هجرت خاندان طباطبایی و در رأس آنها «سید محمد تقی طباطبایی» در اواخر قرن دهم هجری قمری از زواره به بیدگل و احترام و التزام به آنها، قسمت جنوبی محله مختص آباد برای اسکان آنها انتخاب شد.
میرزا ابوتراب خان طباطبایی بیدگلی در سال 1229 شمسی در بیدگل به دنیا آمدند. ایشان سال ها در دربار مظفرالدین شاه خدمت نموده که شغلشان منشی حضور و خازن جیب و لقبشان، بنان الممالک و خیلی محرم به ولیهد (محمد علی شاه) بوده است. در سال 1317 قمری ملقب به بنان السلطنه شده و در سلطنت محمد علی شاه ملقب به مختار الدوله گردید. پس از خلع محمد علی شاه و تبعیدش به اروپا تا سال فوت شاه مخلوع به همراه او بوده و پس از فوتش به ایران بازگشت و در سال 1311 شمسی در سن 82 سالگی در گذشت.
(شرح حال رجال ایران 1378ص 442).
میرزا ابوتراب خان طباطبایی بیدگلی اولین بیدگلی که به اروپا رفت
آیین هوربابایی یا نیمه ای که در شب نیمه ی ماه رمضان توسط جمعی از کودکان و نوجوانان برگزار میشود و به خواندن شعرهایی میپردازند و در کوچه ها میچرخند. هر خانه بسته به سلیقه و خواست خود به این کودکان چیزی میدهد...یکی پول خرد، یکی چند شکلات،یکی شیرینی و یا چند گردو و ...و به نوعی تداعی گر انفاق در این روزها میباشد.
نگاهی به آواز آئینی هور بابایی در آران و بیدگل
این آواز آئینی که از گذشتههای دور در منطقه آران و بیدگل و کاشان خوانده میشده مربوط به آیین انفاق در ماه مبارک رمضان است.
این آواز در آران و بیدگل در دو بخش از شب اول تا شب نیمهی رمضان و نیز در شب نیمهی رمضان اجرا میشود، بدین ترتیب که گروهی از کودکان و نوجوانان بر اثر قرار قبلی بین خودشان، بعد از افطار در یک مکان مشخص جمع شده و بنا به رأی، یک نفر صندوقدار و یک نفر میاندار انتخاب کرده و پس از فرستادن سه صلوات بلند که معنای خبری دارد به راه میافتند و در کوچه و محلهها به گردش درآمده و نیاز خود را طلب میکنند، میاندار حکم تکخوان را دارد و صندوقدار اجناس داده شده را که اکثراً پول و خوراکی است جمع میکند و جمع بچهها در پاسخ به هر بیتی که تکخوان ادا میکند، پاسخ میدهند: «هور بابا، هور بابا» یا «هوم بابا هوم بابا» نوعی مونوفونیک، هتروفونیک که خاصیت اکثر جمعخوانیهای کودکان و نوجوانان ایرانی است. بعد از خواندن این اشعار میاندار دعا میکند و با آمین گفتن همه، جمع دوباره راه افتاده و به محل دیگر و یا کوچهی دیگر میرود.
ادامه مطلب ...