بیدگل به زبان کاریکاتور
بیدگل به زبان کاریکاتور

بیدگل به زبان کاریکاتور

میخندی باید...

دیالوگ بیدگلی-توصیه-سینما پارادیزو

دیالوگ بیدگلی-توصیه-سینما پارادیزو

قسمتی از دیالوگ فیلم سینما پارادیزو:

هر روزی که اینجا زندگی کنی


 فکر می کنی اینجا مرکز دنیاست

 فکر می کنی هیچوقت چیزی عوض نمیشه


 پس برای یکی دو سال میری

 وقتی بر می گردی همه چیز عوض شده
 
 طناب پاره شده

 چیزی که اومدی پیداش کنی اونجا نیست

 چیزهایی که مال تو بوده رفته

 برای مدت زیادی باید دور باشی

 برای سالها..

 تا برگردی و مردمت رو پیدا کنی

 زمینی که توش بدنیا اومدی

 ولی الان این ممکن نیست

 تو الان از من کور تری

-کی اینو گفته؟ "گری کوپر"؟
جیمز استیوارد"؟ "هنری فوندا"؟ "

- نه "توتو"

 هیچکس نگفته

 این دفعه مال خودمه

 زندگی مثل فیلم ها نیست

 زندگی...


 خیلی سخت تره

از اینجا برو...!
ادامه مطلب ...

بچه کجایی؟ بیدگل!؟ آران وبیدگل!؟

بچه کجایی؟ بیدگل!؟ آران وبیدگل!؟

برداشت اول:


-بچه کجایی؟

بیدگل...آران وبیدگل


-کجا هست؟

نزدیک کاشان


-کجا!؟

استان اصفهان


-پس اول بگو بچه اصفهانی! خسیس موزی!

(حالت خشک زدگی)


---

برداشت دوم:


-بچه کجایی؟

آران وبیدگل 


-هان.. همون که گلابش معروفه؟

(حالت تعجب نزدیک به جن زدگی)


---

برداشت سوم:


بچه کجایی؟

-آران و بیدگل


-(خنده با نیش تا بنا گوش باز) نفت سبکتون معروفه ها!

(سر پایین همراه خجالت)...


---

برداشت چهارم:


-بچه کجایی؟

-اطراف کاشان 


-چقد این همشهریتون علی ضیا بوق هست!

-همشهری من نیست!


-تازه یه کمی هم بوقق بوقه!

-من بچه آرون بیدگلم.


-تازه یه خرده بوووق هم هست.

-من بچه آران بیدگلم.آران بیدگل خودش یه کشور جداست. مثل واتیکان! بعله!


-خب از اول بگو!


---

برداشت پنجم:


-بچه کجایی؟

بهم میخوره بچه کجا باشم؟


-بچه همینجا

چرا اونوخ!؟


-شکل حراستی هایی

پس چرا لهجه اینجایی ندارم؟


-(کمی فکر) پس حتما نفوذی! قیافه ات شبیه روس هاست. (با صدای بلند در حالی که یقه رو گرفته) عضو کدوم سازمانی؟ منافقین؟ کا گ ب !؟


-(در حالی که عرق از پیشانی می آید و لهجه از یاد رفته) کا گه به چچی؟

بیدگلیه ای!؟ ه زودتر میگفتی!


-(رها کردن نفسی که در سینه حبس شده بود)حالا چرا گفتی شکل اطلاعاتیام!؟

قیافت موزیه!


عید بیدگلی

عید بیدگلی!

عوامل  و وسایل صحنه:

یک جفت چشم و دل پاک!

یک وسیله نقلیه ترجیحا موتور(بالای ۱۲۰ سی سی)

یک باک پر بنزین آزاد(۴۰۰ یا ۷۰۰)

یک جفت خوب:

-طرز تهیه نوع اول(معروف به جوجه یا جوجو): فرد مناسب و ژل به مقدار لازم!

-طرز تهیه نوع دوم(معروف به قناری): یک گونی گچ و تهیه یک دوغ آب عالی!

یک شکم یک هفته تشنه و گشنه مانده!


بعد از مدتها سلام. بخش جدید بیدگل به زبان کاریکاتور به نام بخش سکانس های بیدگلی هست که چند ماهه به فکر راه اندازیش بودم ولی چون میخواستم تمام تغییرات رو یک جا انجام بدم منتظر موندم ..ولی خبری نشد! چند ماهه قراره نسخه جدید بلاگ اسکای راه اندازی بشه که دارای امکانات زیادی هست ولی زیادی کارشون طول کشیده. پس من خودم کم کم تغییرات لازم رو در موضوع بندی های وبلاگ ایجاد میکنم. این بخش جدید که چند ماه پیش به ذهنم رسید کاملا نوآورانه ست و توی هیچ وبلاگی مشاهده نکردید.


نوشته های این بخش به سه شکل ارائه خواهد شد...بصورت دیالوگ(گفت و گو) ، تجسم یک محیط و موقعیت و یا تلفیقی از این دو خواهد بود. درسته اسم این بخش سکانس های بیدگلی هست ولی اتنظار نداشته باشید یک نوشته ی کاملا سینمایی و سکانس گونه باشه. منتظر بخش های جدید و تغییرات جدید در این وبلاگ باشید.


تفکرات بیدگلی(فرار عجیب!)

تفکرات بیدگلی(فرار عجیب!)

بازگویی واقعه که هیچگاه من در جایی نشنیدم صحبتی از آن بشود...

-سلام مادر چطوری؟ خوبی؟

-به شکر و حمد خدا خوبم.

-شما رای نمیدهید؟
-رای چی؟

-مجلس. نمیروید رای بدهید؟
-(خنده) همان یک باری که رفتم برای هفت پشت بس است.

-یک بار! کی؟
-همون شاه اول؟

-شاه اول؟ رضا شاه پهلوی را میگویید!؟
-نه پسرم (پوزخند). بنی صدر را میگویم.

-(خنده). حالا چرا میگویید شاه؟ مگر رئیس جمهور نبوده؟
-یادم است خدا بیامرز خاله ی من میگفت که بر تخت نشستن چهار شاه را دیده.خدا بیامرزتش...سی سال و اندی پیش به رحمت خدا رفت. من آن روزها خیلی تعجب کرده بودم که چطور بر تخت نشستن چهر شاه را دیده!....حال میبینم که خود بر تخت نشستن بیش از چهار شاه را دیده ام. زمانی بود که میگفتند باید مملکت اسلامی شود و ما باید برویم رای دهیم. همان که باید (آری) یا (نه) میگفتیم. آن روزها مردم بیدگل همه به جز یک نفر آری گفتند. که آن یک نفر را هم اسمش را همه فهمیده بودند. حالا مملکت بدتر از زمان خدابیامرز محمد رضا شاه است. و بعد از آن هم زمان رای گیری برای شاه شدن بود. که من هم رای دادم و پس از آن هم دیگر رای ندادم.

-خب چرا پشیمان هستید؟
آن روزها میگفتند که امام بنی صدر را قبول دارد و ما هم گفتیم که سید است و به او رای دادیم. یادم هست که روزی بود که همین سید را امام زمان نجات داد.

-امام زمان!؟ نجات!؟ مگر چه شده بود؟
-هواپیمایی که او را حمل میکرد سقوط کرد و فقط عینک او شکست. امام هم اعلام کرد که همه ملت سه روز روزه بگیرند... برای شکر دفع خطر.

-حالا چرا میگویید امام زمان نجاتش داده؟
-یکی از فامیل هایمان که تو هم او را میشناسی روز قبلش خوابش را دیده بود و توی خواب گفته بودند این سید را امام زمان نجات داد.

-خب حالا نگفتید چرا پشیمان هستید. مگر نمیگویید امام زمان او را نجات داده؟!
-روزی را که امام او را از ریاست جمهوری بر کنار کرد خوب به خاطر دارم. آن روز همسایه ما در کوچه فریاد زد که بنی صدر برکنار شده. و چند روز بعد هم امام او را از ریاست کل قوا بر کنار کرد. میگفتند که او  در خانه حبس شده و جالب اینجاست که من نمیدانم چطوری از کوچه ای که هر دو طرف آن مأمور بوده به فرودگاه رفته و از همان جا سوار تیاره شده و به مملکت فرنگ رفته!
از همان روز فهمیدم که این مملکت آن چیزی که شعار میدهند نیست. و من نیز حتم دارم که آن فرار هم کار خودشان بوده و خدا میداند داستان چه بوده!

-پس چرا هیچوقت تلویزیون آن قضیه نجات یافتن بنی صدر را نمیگوید؟!
-به نفعشان نیست بگویند.....حالا دور هم همه این حرفها ...تو برو رأی بده چون پس فردا هر اداره ای بری اولین کاری که میکنند صفحه آخر شناسنامه ات را میبینند...

-چشم!
-چشمت بی بلا...