بیدگل به زبان کاریکاتور
بیدگل به زبان کاریکاتور

بیدگل به زبان کاریکاتور

میخندی باید...

تفکرات بیدگلی(فرار عجیب!)

تفکرات بیدگلی(فرار عجیب!)

بازگویی واقعه که هیچگاه من در جایی نشنیدم صحبتی از آن بشود...

-سلام مادر چطوری؟ خوبی؟

-به شکر و حمد خدا خوبم.

-شما رای نمیدهید؟
-رای چی؟

-مجلس. نمیروید رای بدهید؟
-(خنده) همان یک باری که رفتم برای هفت پشت بس است.

-یک بار! کی؟
-همون شاه اول؟

-شاه اول؟ رضا شاه پهلوی را میگویید!؟
-نه پسرم (پوزخند). بنی صدر را میگویم.

-(خنده). حالا چرا میگویید شاه؟ مگر رئیس جمهور نبوده؟
-یادم است خدا بیامرز خاله ی من میگفت که بر تخت نشستن چهار شاه را دیده.خدا بیامرزتش...سی سال و اندی پیش به رحمت خدا رفت. من آن روزها خیلی تعجب کرده بودم که چطور بر تخت نشستن چهر شاه را دیده!....حال میبینم که خود بر تخت نشستن بیش از چهار شاه را دیده ام. زمانی بود که میگفتند باید مملکت اسلامی شود و ما باید برویم رای دهیم. همان که باید (آری) یا (نه) میگفتیم. آن روزها مردم بیدگل همه به جز یک نفر آری گفتند. که آن یک نفر را هم اسمش را همه فهمیده بودند. حالا مملکت بدتر از زمان خدابیامرز محمد رضا شاه است. و بعد از آن هم زمان رای گیری برای شاه شدن بود. که من هم رای دادم و پس از آن هم دیگر رای ندادم.

-خب چرا پشیمان هستید؟
آن روزها میگفتند که امام بنی صدر را قبول دارد و ما هم گفتیم که سید است و به او رای دادیم. یادم هست که روزی بود که همین سید را امام زمان نجات داد.

-امام زمان!؟ نجات!؟ مگر چه شده بود؟
-هواپیمایی که او را حمل میکرد سقوط کرد و فقط عینک او شکست. امام هم اعلام کرد که همه ملت سه روز روزه بگیرند... برای شکر دفع خطر.

-حالا چرا میگویید امام زمان نجاتش داده؟
-یکی از فامیل هایمان که تو هم او را میشناسی روز قبلش خوابش را دیده بود و توی خواب گفته بودند این سید را امام زمان نجات داد.

-خب حالا نگفتید چرا پشیمان هستید. مگر نمیگویید امام زمان او را نجات داده؟!
-روزی را که امام او را از ریاست جمهوری بر کنار کرد خوب به خاطر دارم. آن روز همسایه ما در کوچه فریاد زد که بنی صدر برکنار شده. و چند روز بعد هم امام او را از ریاست کل قوا بر کنار کرد. میگفتند که او  در خانه حبس شده و جالب اینجاست که من نمیدانم چطوری از کوچه ای که هر دو طرف آن مأمور بوده به فرودگاه رفته و از همان جا سوار تیاره شده و به مملکت فرنگ رفته!
از همان روز فهمیدم که این مملکت آن چیزی که شعار میدهند نیست. و من نیز حتم دارم که آن فرار هم کار خودشان بوده و خدا میداند داستان چه بوده!

-پس چرا هیچوقت تلویزیون آن قضیه نجات یافتن بنی صدر را نمیگوید؟!
-به نفعشان نیست بگویند.....حالا دور هم همه این حرفها ...تو برو رأی بده چون پس فردا هر اداره ای بری اولین کاری که میکنند صفحه آخر شناسنامه ات را میبینند...

-چشم!
-چشمت بی بلا...