بیدگل به زبان کاریکاتور
بیدگل به زبان کاریکاتور

بیدگل به زبان کاریکاتور

میخندی باید...

گذری بر شعر و شأن موبد بیدگلی-شعر موبد قسمت ۲

گذری بر شعر و شأن موبد بیدگلی-دکتر عبدالله محدی محب قسمت 2

شعر موبد و واژگان محلی در شعر خود


http://it-aranbidgol.blogsky.com


در این مطلب به طور مختصر از شعر موبد گفته شده که تمامی مطالب آن از کتاب گذری بر شعر و شأن موبد بیدگلی نوشته ی دکتر عبدالله محدی محب بر داشته شده است.
همچنین درباره واژگان محلی به کار گرفته شده در شعر موبد صحبت شده و معانی آن نوشته شده است.


شعر موبد
شاید بتوان در یک جمله در باب شعر موبد گفت ، مجموعه شعر موبد جامع همه چیز است ، اما هیچ چیز غالب نیست و این خود می تواند ، گویاتی شخصیت و روح پر التهاب موبد باشد که گویی در زندگی خود را در اختیار هیچ چیز قرار نداده است ، در حالی که نشان داده چیزهایی زیادی در اختیار اوست و کسانی که اشعار او را از لحاظ ادبی و فنون بدیعی دارای مضامین والا ندانسته اند ، از این دقیقه غافل مانده اند ( ر، ک شاعران در سنگر مطبوعات).
در مجموعه موجود از شعر موبد می توان قصیده ، غزل ، مسمط، مثنوی ، مدح ، مرثیه ، ماده تاریخ ، تفنّنهای ادبی مثلا شعر بی الف ، مجموعه ای از جناس و خیلی چیزهای به دست آید ، اما موبد را نمی توان به هیچ یک از اینها منسوب داشت ، چنانچه توفیقی به دست آید و مجموعه آثار این ادیب و نویسنده مهجور تجدید چاپ شود ، این ادعا به کرسی اثبات خواهد نشست .

...


موبد آنگاه که زبان به مدح می گشاید امیر الشعرای معزی ف عبد الواسع جبلی ، منوچهری دامغانی و امثال آنها را به ذهن می آورد :
مبارک شبی تیره از لیل ، الیل
بساط معشیت مرا بود مختل
بدل درد و اندوه ره ندادم
که مسموم به می نگردد به حنظل
به گیتی در اندیشه ره می سپردم
زحال جمادات تا عقل اول
بگردد زمین کوه قاف است بسته
چوشال یکی کدخدای مجمّل ...
( هنایش خرد ،ص76)
و وقتی روی در غزل می آورد ، دل می رباید و می گوید :
کن به من نگاهی یار نازنینم
در رهت فشانم تا روان و دینم
تو به روی روشن هور آسمانی
من بگردد کویت مور در زمینم
خوانیم گرای شوخ گرد گمانم
رانیم  گر از در بنده  کمینم ...
 همچنان که موبد رسته ام ز هستی
از بلاست لبریزجام و ساتگینم ...
(هنایش خرد ، ص 116)
آنگاه که از سرتفنن بناست شعری بدون الف بسراید کم نیاورده و قلم رابه دست ذوق ودانش سرشار خود سپرده و نوشته است :
دلبر من زبرم رفت و دلم تنگ شده
مرغ دل صید یکی دلبر دل سنگ شده
بت من کز برمن دور نمی شد هرگز
شده چندی به رقیب من و یکرنگ شده
همه شب در بر من بود نگوید چون من
 که به من بنده گذر کردن وی ننگ شده
نه بنوشم می ونه گوشم کنم نغمه نی
بی رخش سیر ، دل من زمی و چنگ شده
(هنایش خرد ، ص123)
وقتی اراده می کند ، قصیده ای سرتاپا به پارسی سره بسراید با استادی از عهده برآمده و می گوید :
دلا روز و شب آن به چه رندان می گسار
به آیین جم نوشتم می از مانده های پار
دل ریش را شاید بپردازم از شرنگ
تن خویش را شاید بپردازم از شرنگ
تن خویش را شاید رهانم ز رنج بار
چه اندوه از این فزون که در مرز با برون
همی شاهدان بینم چه ماه ده و چهار
به چهره یکی زیباتر از برگ سرخ گل
به بالا یکی دلکشتر از سرو جویبار ...
(هنایش خرد ،ص79)
وموارد فراوان دیگر که این مقال مجال تفضیل آن نیست .
از ویژگی های شعر موبد که بسی در خور تامل است ،به کارگیری واژگان محلی در جای جای سروده اوست نمونه هایی مانند آن در جای دیگر دیده نمی شود یا به غایت ،نادر است . بی گمان بررسی تمامی موارد ازبر ساخته های موبد نوشته جداگانه می طلبد ؛ ما در اینجا پایان بخش سخن خود را ذکر چند نمونه از آنها قرار می دهیم ، تا بعد از این خدا چه تقدیر کند .
ورونه : ظرفی که کشاورزان از آن برای حمل علوفه و میوه استفاده می کنند ، بدین صورت که پارچه درازی را روی هم انداخته یک سوی آن را می دوزند و طرف دیگر را آزاد می گذارند .
فضل رسطالیس و آل برمک و پور عباد
بود پیش خرمن فضلش کم از یک ورونه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد